استیو جابز برای برخی یک قهرمان اسطورهای است و برای برخی هم نماد سرمایهداری و مصرفگرایی. (باقی آدمها هم نظر خاصی درباره او ندارند.) مهم نیست شما در کدام یک از این دستهها قرار میگیرید. در هر صورت لازم است این فیلم را ببینید. اما چرا؟
این فیلم دربارۀ انسانی است که در پس تصویر وجود دارد. یک انسان که به دنبال رویاهای خودش رفته و هیچچیز جز کمال برایش راضیکننده نبوده است. ما فرصتی پیدا میکنیم تا استیو جابز را بهتر بشناسیم و افکار، تصمیمها، نقاط قوت و نقصهای او را درک کنیم.
البته، از الان به شما اخطار بدهم که قرار نیست یک فیلم هالیوودی پر زرق و برق تماشا کنید. اگر به دنبال چنین فیلمی هستید، باید به سراغ اثر دیگری بروید که بر پایه زندگی استیو جابز ساخته شده است (یعنی Jobs).
در این فیلم ما استیو جابز را قبل از 3 کنفرانس اپل دنبال میکنیم. استیو جابزی که در حین صحبتهایش با افراد مختلفی (به خصوص مدیر بازاریابی اپل) جنبههای مختلف شخصیتش را به نمایش میگذارد.
یک نکته اضافی: اگر اهل فیلم دیدن باشید، حتماً از این خبر خوشحال میشوید که کیت وینسلت و مایکل فاسبندر در این فیلم ایفای نقش میکنند.rrrrr
خبر بد: ما با یک فیلم ورزشی روبرو هستیم.
خبر خوب: ما با یک فیلم ورزشی معمولی روبرو نیستیم!
مانیبال داستان یک انقلاب فکری (در ورزش) است. یک انقلاب فکری که دستاوردش بینظیر است: 20 برد پیاپی برای یک تیم بیسبال در مسابقات سال 2002، آن هم در حالی که سومین تیم کمهزینۀ مسابقات محسوب میشدند. اما این دستاورد چگونه ممکن شد؟
ساده است: تحلیل درست!
یک تیم حتماً برای بردن به ستاره نیاز ندارد. بلکه آدمهای مختلف باید در جای درست خودشان قرار بگیرند. (همین موضوع درباره بودجه بازاریابی شما هم درست است. شما باید با تحلیل درست، روی کانالهایی سرمایهگذاری کنید که بیشترین بازگشت را دارند.)
ما در طول فیلم، مدیر این باشگاه یعنی بیلی بین (با بازی برد پیت) و دستیار او پیتر براند را در مسیر ساختن یک تیم قدرتمند (اما کم هزینه) دنبال میکنیم.
سال 2008 بود که همهچیز سقوط کرد! تا آن سال همهچیز خوب به نظر میرسید. اقتصاد در حال رشد بود. همه از وضع موجود راضی بودند. اما در یک لحظه همهچیز وارونه شد. آیا اتفاق خاصی افتاده بود؟ خیر! فقط واقعیت خودش را نشان داده بود. حبابی که بیدلیل در حال رشد بود، ناگهان ترکیده بود.
فیلم بیگشورت، داستان پشت این رکود اقتصادی را برای ما برملا میکند. اینکه چطور اقتصاد آمریکا، در پس یک ظاهر سالم، در حال فروپاشی بود. و البته، قسمت جذاب ماجرا اینجاست که ما افرادی را دنبال میکنیم که زودتر از دیگران متوجه این موضوع شده بودند و به لطف این ریزبینی خود، این تهدید را به فرصت تبدیل کنند.
بیگشورت به ما میآموزد که درگیر ظاهر ماجرا نشویم و با واقعیت تلخ روبرو شویم؛ یعنی همان دارویی که در نهایت نویشدن آن به سود ما خواهد بود.
در نهایت بگذارید ساده بگوییم: شما باید این فیلم را تماشا کنید، چرا که کم نیستند استارتاپهایی که دقیقاً همین مسیر را به سوی نابودی طی کردهاند.
کارآموزی از آن دورههایی است که معمولاً آدمها هیچوقت فراموش نمیکنند! شما برای اولین بار پا به جهان کسب و کار میگذارید و با فوت و فنهای آن آشنا میشوید. (اگر تا به حال کارآموز نبودهاید، به اولین سال خود در دنیای کسب و کار فکر کنید.)
اما این فیلم دربارۀ یک کارآموز معمولی نیست. ما دربارۀ یک کارآموز 70 ساله صحبت میکنیم که تصمیم گرفته یک بار دیگر پا به جهان کسب و کار بگذارد؛ اما نه یک کسب و کار سنتی... یک استارتاپ؛ که تازه، توسط یک زن مدیریت میشود. طبیعی است که این جهان برای او کاملاً جدید است.
جذابیت دیگر فیلم اینجاست که شخصیت 70 ساله ما یک آدم معمولی نیست؛ بلکه رابرت دنیرو است. حضور او در یک فیلم کافی است تا همهچیز گرمتر و صمیمیتر شود. در فیلمِ کارآموز هم دقیقاً همین اتفاق میافتد. به نحوی که احتمالاً در اواسط فیلم آرزو بکنید که شما هم یک رابرت دنیرو به عنوان کارآموز داشتید.
از همه اینها که بگذریم، فیلم کارآموز به ما درسهایی درباره تعادل بین کار و زندگی، اهمیّت تجربه در کنار نوآوری و نقش زن در دنیای کسب و کار میدهد.
در نهایت باید بگویم که هر چند این یک فیلم بینقص نیست و قطعاً به اندازه برخی دیگر از عناوین این لیست تاثیرگذار نخواهد بود، اما قطعاً ارزش یک بار دیدن را دارد.
احتمالاً بتوانید موضوع فیلم "ممنون که سیگار میکشید" را حدس بزنید. بله! این فیلم درباره سیگار است و کسانی که از حق و حقوق آن به عنوان یک محصول (و البته سودهای کلان خود) دفاع میکنند.
شخصیت اصلی فیلم، نیک نیلر است. کسی که به شغل شریف لابیگری برای سیگار مشغول است و باید با اتهامهای بیدلیلی که پزشکان به سیگار میزنند، مقابله کند. و در کنار این موضوع، باید به پسر کوچکش توضیح بدهد که چرا آدمها از نظر اخلاقی با او مشکل دارند.
این فیلم چیزهای جالبی درباره مذاکره و روابط عمومی به شما یاد خواهد داد.
جوی یک زن است که از همان دوران کودکی، توانایی او در نوآوری توجه آدمها را به خود جلب میکرد. اما در نهایت یک زندگی عادی (شامل شوهر، بچه، مشکلات مالی و ...) نصیبش شده است. با اینحال چه کسی گفته که او حق ندارد رویاهای بزرگتری در سر بپروراند؟
آیا میدانستید که شرکت مکدونالد بزرگترین کارآفرین خصوصی در تمام دنیاست؟ این فستفود زنجیرهای دارای بیش از 35 هزار شعبه در تمام جهان است، 375 هزار کارمند دارد و روزانه به 68 میلیون نفر سرویس میدهد.
اگر دوست دارید بدانید که چطور مکدونالد به چنین کسب و کار بزرگی تبدیل شد، باید فیلم بنیانگذار را ببینید. فیلمی که دقیقاً به شما نشان میدهد که چطور برای اولین بار، ایدۀ فست فود به لطف دو برادر، در یک رستوران کوچک در کالیفرنیا به واقعیت پیوست و سپس به لطف آقای بنیانگذار، این ایده تبدیل به یک کسب و کار جهانی شد. و در این حین، دو برادر ماجرا به کل به فراموشی سپرده شدند.
ما در طول فیلم چیزهایی درباره کسب و کار یاد میگیریم و میفهمیم که چطور منبع درآمد اصلی یک کسب و کار لزوماً چیزی نیست که در ظاهر ماجرا به نظر میآید. اما مهمتر این موضوع، این فیلم یک سوال اساسی از ما میپرسد: جایگاه اخلاقیات در دنیای کسب و کار کجاست؟ و آیا واقعاً موفقیت ارزش فدا کردن همهچیز را دارد؟
این فیلم داستان مردی به نام «رایان بینگهام» را بیان می کند. کار «بینگهام» اخراج کردن دیگران است! «رایان» با هواپیما به شرکت های مختلف سفر می کند و کار اخراج کردن کارمندان شرکت های مختلف را به عهده می گیرد. اما زمانی که خودش توسط شرکت خودش اخراج می شود با واقعیت های زندگی و دنیای کسب و کار روبرو می شود. این فیلم چون با مفاهیم مدیریت نیروی انسانی و نحوه برخورد با انسان ها سر و کار دارد فیلم بسیار خوبی برای دانشجویان بازاریابی و مدیریت است…
شبکه اجتماعی ماجرای اولین و بزرگترین سوشال نتورک جهان یعنی فیسبوک است. اینکه چطور یک جوان دانشجو توانست در جایی موفق شود که غولهای تکنولوژی جهان آنجا شکست خورده بودند.
شبکه اجتماعی شاید فیلم مورد علاقه ما نباشد، اما در هر صورت دیدن آن خالی از لطف نیست. به خصوص که چیزهای درباره رفتار انسانها، نحوه رشد یک استارتاپ و البته مساله اخلاقیات در کسب و کار به ما میآمورد.
اکنون اجازه دهید به سراغ دسته سریالها برویم. سریالهای که دیدن آنها برای هر بازاریاب و فروشندهای جذاب خواهد بود. البته لیست سریالهای ما در حال حاضر فقط شامل یک سریال میشود. اما در آینده سعی میکنیم این لیست را گسترش بدهیم.
ماجرای سریال Mad Men به اواسط قرن 20 بر میگردد و مربوط به آژانسهای تبلیغاتی این دوره است. در این سالها به مردان تبلیغاتی که در Madison Avenue کار میکردند، اصطلاحاً Mad Men میگفتند. این لقب به این دلیل به آنها تعلق گرفته که شکل جدیدی از تبلیغات را به وجود آوردند.
ما در طول سریال، داستان شخصی به نام Don Draper (دان دریپر) را دنبال میکنیم. یک مرد میانسال که نبوغ او در تبلیغات زبانزد خاص و عام است. البته دان دریپر با وجود تمام موفقیتهایش، یک انسان تنهاست. انسانی که همواره در جستجوی هویتی برای خود و معنایی برای زندگی است. (جستجویی که جذابیتی بینظیر به سریال میدهد.)
اما چرا باید این سریال را تماشا کنید؟ ساده است: Mad Men چیزهای بسیاری درباره صنعت تبلیغات، روانشناسی انسان و البته طراحی کمپینهای موثر به شما میآموزد. اما این تنها جذابیت سریال Mad Men نیست.
شخصیتهای این سریال کاملاً باورپذیر هستند. شخصیتهایی که همه آنها به راحتی میتوانند در دنیای واقعی ما هم وجود داشته باشند. و ورود به جهان این شخصیتها و درک افکار و انگیزههای آنها، واقعاً لذتبخش است. به علاوه، دیدن جامعه آمریکایی قدیمی و اتفاقهای آن هم یک طعم جذاب دیگر به سریال میدهد.
سریال Mad Men آنقدر خوشساخت و درگیرکننده است که بسیاری از منتقدان آن را به عنوان یکی از بهترین سریالهایی که تا به امروز ساخته شده میشناسند و برای سالهای متمادی توانسته جایزه بهترین سریال را از جشنوارههای مختلف دریافت کند.